چه غم انگیز است تلاش بیهوده ی من برای فراموش کردنت...
وقتی همه جا تویی و من جز تو نمیبینم
چشم هایم را می بندم، هستی
باز میکنم، هستی
میخوابم تورا خواب میبینم
به وقت بیداری ام نیز هستی
کنار گیاهان
لای صفحه های کتابم
توی فنجان قهوه ام
لا به لای خنکای فروردین و اردیبشت و خرداد
در گرماگرم تیر و مرداد وشهریور
به وقت عاشقانه های مهر وآبان وآذر
به وقت همنشینی دانه های برف و زمین، دی و بهمن اسفند
و چه سخت است مقاوت کردن در برابر این احساس که تو هستی و بی تو هیچ نیست...

برایت ننوشتم
هیچگاه!
چیزی ذهنم را که درگیر میکند برایش مینویسم تا فکرم تسکین یابد
من برایت هیچگاه ننوشتم
نمیخواستم ذهنم تسکین یابد
من مبتلای تو بودم واین مبتلا شدن را دوست داشتم
این زجر کشیدن را دوست داشتم
غرق شدن در تو را دوست داشتم
و در نکاهت که مرا در خود میکشد ؛ میمیراند و زنده میکند
در دستانت که هیچگاه لمسشان نکردم
در بوی خوش تنت
و در آغوشت...

و کاش
و کاش
و کاش دوستت دارم یک رویا نبود
مثل خواب های دم صبح

شاید در چشم مست تو این تلاش و زجر
این نوشتن ها و دوست داشتن ها
بیهوده باشد!
اما من همین تلاش بیهوده را هم دوست دارم...
#فاطیمامهر